㋡قصه های من و مامانم ۲-مامان مثبت اندیش! ㋡

مامان من معتقده اگر کسی می خواد با فرهنگ باشه باید با جامعه  

 

پیش بره و به قول معروف نباید کم بیاره،باید خودش رو به روز  

 

نگه داره تا بتونه در جامعه اش تاثیر گذار باشد،اون میگه:اگر  

 

افراد یک جامعه سطح اگاهی شان را بالا ببرند و به قول معروف  

 

با فرهنگ شوند در اثر این اگاهی می توانند از هر دلبستگی رها  

 

شوند.بالاخره با کلی مقدمه چینی برای بابا،پدر موافقت کرد که  

 

مامان برای بالا بردن سطح فرهنگش به کلاس مثبت اندیشی بره.

 

 پدرم میگفت:خانم شما که ماشاالله از بس مثبت هستین شکل یه  

 

علامت به علاوه (+)شدین دیگه احتیاج به این جور کلاسا  

 

ندارین،ولی مرغ مامان همیشه یک پا داره. هنوز یک جلسه از  

 

کلاس نگذشته بود که دیدم مامان توی اینه ی اتاق خودش بلند بلند  

 

می خنده،پرسیدم:چی شده مامان؟یاد یه جوک افتادین؟مامان با  

 

قهقهه گفت نه عزیزم،این یه تکنیکه،درس امروز کلاسمه برای حل  

 مسائل زندگی و شاد شدن روحیه است.بعد دوباره رو به اینه کرد و  

  به خودش گفت:من عالی ترین و زیبا ترین انسان روی زمین  

 

هستم،من چقدر شادم.گفتم:بابا یه چیزی می دونست که میگفت شما  

نرین کلاس،خدا بخیر کنه!!

 

فردای ان روز دیدم مامان روی صندلی اشپزخانه نشسته و کفگیر  

 

به دست به سقف نگاه میکنه و لبخند میزنه،به سقف نگاه کردم چیز  

خنده داری ندیدم،پرسیدم:مامان چیزی شده؟مامان گفت:در تخیلات  

بودم داشتم بچه های تو را میدیدم که با من بازی میکنن.تو کلاس  

 

به ما گفتن که همیشه یا در فکر خاطره های خوب گذشته باشین یا  

درمورد اینده ی زیبای خودتون تخیل کنین،جات خالی داشت خیلی  

بهمون خوش میگذشت،گفتم:فعلا"جای غذا در شکم من خالی  

 

تره،دارم از گرسنگی می میرم. این را که گفتم مامان فوری غذایم  

را کشید.وقتی داشتم غذا می خوردم مامان انگشت اشاره اش را به  

سینه اش گذاشت و گفت:من قادرم،من می توانم،من قدرتمندم،من  

 

برنده هستم و قبل از این که من چیزی بپرسم با خنده گفت:اینم یه تکنیکه!!!

 

فردای همان روز مامان با صدای بلند گفت:من که هستم؟جواب  

 

دادم:خب معلومه مامان من هستین دیگه.با دلخوری گفت:من که از  

تو نپرسیدم من از کاینات می پرسم.فهمیدم که اینم یه تکنیکه.بعد  

 

مامان صدایش را عوض کرد و با صدای کلفتی گفت:تو بزرگی،تو  

قدرتمندی،تو تا اخر عمرسلامت هستی.گفتم اگر ساکت بمونم مامان  

تا فردا صبح همین طور خودش رو تحویل میگیره.با خنده  

 

گفتم:خب حالا این صدا از کاینات بودکه جواب شما رو داد؟!مامان  

که معلوم بود حسابی بهش برخورده گفت:برو خدا رو شکر کن که  

من خودم خیلی از تکنیک ها رو از قبل بلد بودم وگرنه کلاس رفتنم  

بیشتر از این ها طول می کشید.

 

ظهر که بابا اومد،مامان به او گفت:امروز من با شما کار دارم اگه  

می تونی بعد از نهار دکوراسیون خونه رو عوض کنیم.طفلک بابا  

چاره ای نداشت به جز اینکه بگوید:چشم خانم،لابد اینم یه  

 

تکنیکه؟مامان سری تکان داد وگفت:به ما گفته اند شما از این به  

 

بعد یک انسان جدید هستید و باید همه چیزتان حتی اسمتان را هم  

 

عوض کنید،بعد رو به من کرد و گفت:دخترم،از این به بعد به من  

بگو مامانو یعنی مامان جدید!!!

 

روز بعدش مامان را دیدم که بشکنی زد و با صدای بلند به خودش  

گفت تمام شد.فهمیدم داره یکی از تکنیک های کلاس مثبت اندیشی  

رو انجام میده.گفتم خدایا عاقبت ما رو ختم بخیر کن.این دیگه چه  

 

تکنیکیه؟؟مامان گفت:به ما یاد داده اند که هر وقت مسئله ای یا  

 

ناراحتی برایتان پیش اومد،فورا" به خودتان بگویید تمام شد و با  

 

یک بشکن از ان حالت خارج شوید،این طوری خیلی سریع به ارامش می رسید.

 

تو رو به خدا یکی بیاد و جلوی کلاس رفتن مامان منو بگیره چون  

معلوم نیست با این تکنیک هایی که به او یاد می دن اخر و عاقبت  

ما به کجا خواهد رسید،مگر خدا خودش رحم کنه!!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
نیلوفر 1389/09/24 ساعت 23:06

هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها خیلی باحال مامانت دلم میخواد ببینم مامانتووووو هاها

مرسیییییییییییییییییییییی خوبی از شماست!
اما اینم بگم مامان من بهترینه!
هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه خوب دفاع کردم مگه نه!!!
در کل ممنون بابت نظرت عزیزم!

سلام عزیزم نظرت را خواندم خیلی قشنگ بود
واما مادر شما باید بگم به قول تنها یک ادم مثبت است که تمام فکرهایش مثبت است و به نظر من میتونی با این خاطرات یک کتاب طنز و عالی و پر فروش درست کنیمن که داشتم از خنده میترکیدم

چرا زیاد اپ نمیشی؟؟؟؟؟؟؟

سلام..خوبی...؟!؟!؟
چطوری..؟؟
هنوز هم ازم دلخوری؟!؟!!
می بینم که امتحانات دارن شروع می شن و.....
من همش یاد روز های اخر می افتم..روز های خوشی که با هم
داشتیم..یاد وقتهایی که من مثل بچه ها بغض می کردم و ساعتها
تو بغلت زار می زدم...یادش یخیر..
یاد وقتهایی که بخاطر من تا بوفه می اومدی و....
یادش بخیر..همین..
دلم برات تنگ شده..

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سلااااااااااااااااااااام گلم!
نه!!!!!!!!!دیگه ازت دلخور نیستم ناراحت نباش!
اره واقعا که یادش بخیر روزای خوبی بود!
تبریک بابت مسابقات ازمایشگاهی!!!!
امیدوارم همیشه موفق باشی!
امتحاناتت رو هم عالی بدی!
ممنون که بعضی وقتا میای اینجا!
شادم میکنی گلی جووووووووووووووووووووووووووون!
دلم برات یه ذره شده عزیزم!

سلام عزیزم..
خوبی؟!؟!؟
دلم خیلی واست تنگ شده...
راستی..من بلاخره تونستم که لینکت کنم.!!!!!!!!
من اپ کردم...
خواستی بیا سر بزن..!!

ممنونم گلم!
اومدم پیشت خیلی زود نسبت به تموم شدن بدبختیام!
در هر حال خوش حالم که اپ کردی!
بازم بیا اینجا!
اگه تونستی به وب خاطراتم یه سری بزن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد