㋡قصه های من و مامانم ۴-مامان دست دراز!㋡

(اگه نخونی از دستت میره ها.......)

 

چند روزی می شد که مامانم خیلی تو فکر بود و می دیدم دائم  

 

داره  

با خودش حرف میزنه و می ره جلوی اینه خودشو ورانداز می  

 

کنه.مطمئن بودم حتما"نقشه ای تو سرشه، ولی نمی دونستم باز  

 

چه  

خوابی برای من و بابای طفلکی ام دیده، هی خدا خدا می کردم  

 

چیز  

مهمی نباشه و همه چی ختم بخیر بشه. تا یه روز عصر وقتی بابا  

 

از سر کار اومد، مامان با یک چای خوشرنگ که جلو بابا  

 

گذاشت  

، سر حرفو وا کرد و گفت: تا حالا فکر کردین این به اصطلاح  

 

تکنولوژی داره چی به سر اد ما میاره پرسیدم: چی؟مامان گفت:  

 

چی و درد . این دیگه پرسیدن داره ، خب معلومه ، همه از بس  

 

که  

تو خونه موندن و از بس همه چی ماشینی شده و هیچ کس دست  

 

به  

سیاه  و سفید نمی زنه ، کم مونده مردم از چاقی بترکن. باز  

 

پرسیدم: یعنی شما می خواین از فردا خونه رو با جارو دستی  

 

تمیز  

کنین و رختارو با دست بشورین؟مامان چشم غره ای به من رفت  

 

و  

گفت: تا حالا اسم ورزش به گوشت خورده؟ گفتم: خب معلومه که  

 

خورده که چی؟ گفت: چی و ......باید برای لاغری و تناسب اندام  

 

ورزش کرد برای همین می خوام برم کلاس ورزش ! تا اینو  

 

شنیدم  

فوری گفتم: پاشم برم که خیلی درس دارم می دونستم اگه پرش به  

 

پرم بگیره مجبورم می کنه باهاش برم کلاس. خلاصه بعد از کلی  

 

پرس و جو و روزی چند ساعت با دوستان و خاله و عمه تلفنی  

 

صحبت کردن به این نتیجه رسید که بهترین ورزش برای  

 

لاغرشدن  

شناست و رفت توی یک کلاس فشرده ی ۱۰ روزه ثبت نام کرد  

 

تا  

هر چه زود تر شنا رو یاد بگیره که از عمه پری  عقب نمونه .  

 

روز اول و دوم به خوبی و خوشی گذشت. یادمه روز سوم بود که  

 

مشغول چت کردن با یکی از دوستان دخترم (قسم می خورم  

 

دختره) بودم که زنگ تلفن به صدا دراومد . کسی که پشت خط  

 

بود  

 از مسئولین استخر بود و از من خواست که خیلی فوری خودمو  

 

به  

اونجا برسونم. نمی دونستم چه اتفاقی افتاده . سزیع اژانس خبر  

 

کردم و رفتم استخر . چشمتون روز بد نبینه ، مامانمو دیدم که به  

 

شکل عجیبی کنار استخر ولو شده.

 

بعدا"فهمیدم که مامان اون روز پس از تعریف کردن مربی اش از  

 

شناش حسابی جو گیر شده و خواسته جلوی بقیه ی شنا اموزان یه  

 

خودی نشون بده و تمام طول استخرو شنای قورباغه بره. ولی  

 

هنوز به وسط استخر نرسیده رگ دست و پاش می گیره و مامان  

 

رو همونجور چارچنگولی که چیزی نمونده بود غرق بشه را از  

 

استخر می کشن بیرون . خلاصه منم با بدبختی مامانمو همونجور  

 

که به شکل قورباغه بود ، سوار ماشین کردم و به خونه بردم.  

 

نشون به اون نشون که مامان سه ماه تمام افتاد تو جا و نتونست  

 

هیچ کاری انجام بده و بدتر از اونکه همه ی کار ای خونه افتاد  

 

گردن من. تازه کاش فقط همین بود ولی موضوع این بود که  

 

مامان  

از بس خورد و خوابید چند کیلویی به وزنش اضافه شد. بالاخره  

 

مامان کم کم خوب شد و تونست بلند شه و روی پای خودش  

 

واسته.  

همه چیز داشت خوب پیش می رفت و من وبابا از اینکه مامان با  

 

این اتفاق دیگه از خر شیطون اومده پایین  و فکر ورزشو به کل  

 

از  

سرش بیرون کرده ،خوشحال بودیم، ولی زهی خیال باطل!!

 

مامان نذاشت بیش تر از این خوشحال بمونیم چون دو باره یه  

 

روز  

که بابا از سر کار اومد خونه چای خوشرنگ و جادویی اش را  

 

دست بابا داد و گفت : نمی دونم کدوم ابلهی به من گفت شنا  

 

بهترین  

ورزشه؟(می دونستم این نظر عمه پری بود ولی هیچی نگفتم)  

 

شنیدم بهترین ورزش برای لاغری،ایروبیک و باشگاه بدنسازیه!  

 

زن عمو تو ببین پارسال داشت از چاقی می ترکید اما حالا شده  

 

عین مارمولک ،لاغر مردنی(از زبل بودن مامان کیف می کردم  

 

در  

عین اینکه از زن عمو داشت تعریف می کرد بهش متلک هم می  

 

گفت) این دفعه هم چای خوشرنگ  کار خودشو کرد و بابا راضی  

 

به رفتن مامان به باشگاه بدنسازی شد. چند روزی به خوبی و  

 

خوشی گذشت مامان مرتبا" می رفت کلاس وقتی هم می اومد  

 

خونه  

 مدام دراز و نشست می زد یا بالا و پایین می پرید و از بس بنا  

 

به  

دستور مربی اش شکمشو تو داده بود باسنش از عقب بیرون زده  

 

و  

هیکلش شده بود عینهو  پرانتز !!! درست یادمه روز هفتم بود که  

 

مشغول چت کردن با همون دوستم بودم(قسم به وجدانم که دختره)  

 

که تلفن به صدا در اومد . به محض انکه صدای پشت خط رو  

 

شنیدم که داشت می گفت از باشگاه....تماس می گیرم ،زدم تو  

 

سرم  

و فهمیدم باز مامان دسته گل به اب داده ، فوری خودمو به باشگاه  

 

رسوندم. این بار هم مامان از تعریف های مربی اش که بهش  

 

گفته  

چقدر بدنت نرمه ، جو گیر میشه و بعد از حرکات ورزشی میره  

 

رو تردمیل و چون می خواسته ثابت کنه که حرف مربی اش  

 

درسته  

سرعت تردمیل رو کم کم زیاد می کنه تا جایی که دیگه کسی  

 

مامانو  

رو تردمیل نمی دیده و فقط صدای تاپ تاپ پاشو میشنیدن و بعد  

 

از  

اون صدای فریادشو که می گفته یکی بیاد جلو منو بگیره  ! ولی  

 

دریغ از یک نفر ، چون گرد پای هیچکس به پای او نمی رسیده  

 

و  

اونقدر سرعتش زیاد و زیاد تر می شه که مجبور میشن سیم برق  

 

رو قطع کنن که تردمیل از حرکت بیافته ولی مامان طبق قانون  

 

اول  

نیوتن همچنان به دویدن ادامه میده و بعدش دیگه چه جوری به  

 

دیوار اصابت میکنه هیچکس نفهمیده فقط وقتی مامانو در حالیکه  

 

مثل سوسک به دیوار چسبیده پیدا می کنن.

 

 خلاصه  سرتون  رو درد نیارم ،و مامانمو که به شکل ضربدر  

 

دست و پاهاش از هم باز شده بود رو به زور چپوندم تو ماشین و  

 

اوردمش خونه. نشون به اون نشون که مامان سه ماه دیگه هم  

 

افتاد  

 تو رخت خوابش و بازم کارهای خونه افتاد گردن منه گردن  

 

شکسته  و چند کیلویی هم به وزن مامان اضافه شد  چند روزی  

 

از  

خوب شدن مامان می گذشت تا ان روز که مشغول دیدن یک فیلم  

 

وحشتناک بودم که صدای مامانو شنیدم که گفت برم یک چای  

 

خوشرنگ برای بابات بریزم ، اینو که گفت تن و بدنم انچنان  

 

شروع به لرزیدن کرد که از صدای مبلی که رویش نشسته بودم  

 

مامان هم متوجه لرزیدنم شد گفت: ذلیل شده صد دفعه گفتم اینقدر  

 

فیلم ترسناک نگاه نکن که مثل بید بلرزی و صندلی رو  

 

بشکنی...........خلاصه ان روز هم همونطور که مامان چای  

 

خوشرنگشو می ذاشت جلو بابا گفت: نمی دونم کدوم منگلی بهم  

 

گفته  

کلاس بدنسازی بهترین ورزشه ؟!(البته می دونستم که این به قول  

 

مامان منگل کسی نیست جز زن عمو نسرین) من که می گم  

 

بهترین  

ورزش وزنه برداریه !!در حالی که چشمام داشت از حدقه میزد  

 

بیرون  جیغ زدم وزنه برداری!!!!!!مگه زنا هم میرن وزنه  

 

برداری؟؟؟مامان که با صدای من نیم متر از جایش پریده بود  

 

گفت:  

ورپریده چرا جیغ میزنی گوشت تنمو اب کردی!!معلومه که زنا  

 

هم  

میرن مگه ما چیمون از مردا کمتره؟؟دردسرتون ندم اون بار هم  

 

چای مامان کار خودشو کرد و بابا راضی شد که مامان بره کلاس  

 

وزنه برداری!

 

هنوز دو روز از کلاس رفتنش نمی گذشت که وقتی از مدرسه  

 

اومدم خونه با صحنه ی عجیبی رو به رو شدم ، مامانو دیدم که  

 

سعی میکرد مبلو رو دوتا دستاش بلند کنه و ببره بالای سرش ،  

 

بهم  

گفت چرا واستادی برو بر منو نگاه میکنی ؟ بیا کمک کن این  

 

مبلو  

بلند کنم.تو دلم گفتم زکی! وزنه برداری دو نفره ندیده بودم . چند  

 

روز دیگه هم گذشت و همه چی داشت بخیر می گذشت تا اون  

 

روز  

که پای لپ تاپم نشستم و با ترس و لرز شروع به چت کردن با  

 

همون دوستم شدم، دیگه اخرای چت بودم و خوشحال از اینکه  

 

اینبار به خیر کذشت که باز زنگ تلفن زده شد . می خواستم  

 

جواب  

ندم ولی هیچ جوری ول کن نبود بالاخره با دستی لرزون برش  

 

داشتم ، مسئول ورزشگاه گفت که مامانت دست دراز شده خودتو  

 

برسون!تا اونجا برسم هزار جور فکر ناجور کردم ، اخه مامان  

 

من  

اهل این کارا نبود چطور ممکنه دست دراز شده باشه ؟؟منم دارم  

 

 میگم دست دراز ،طفلکی مربی از بس هول شده بود به جای  

 

دست  

کج گفته دست دراز!!یعنی چی کش رفته؟نکنه می خواسته یکی  

 

از  

وزنه ها رو کش بره بیاره خونه ؟میگن دوست ناباب ادمواز راه  

 

به  

در میکنه !حتما"یکی از دوستانش زیر پاش نشسته ! ولی وقتی به  

 

اونجا رسیدم فهمیدم موضوع از چه قراره . مامان مثل همیشه جو  

 

گیر شده بوده می خواسته وزنه ی ۲۰۰ کیلویی رو ببره بالای  

 

سرش ولی به جای اون که وزنه را ببره بالا، دستش کش اومده و  

 

وقتی واستاده بود ، کف دستاش روی زمین بود . خودتون فکر  

 

شو  

بکنین چه جوری  با مامانی که دستاش کش اومده و طولش دو  

 

برابر شده میشه زندگی کرد؟؟

 

حالا می فهمم میگن طرف رفت کاری انجام بده ولی دست از پا  

 

درازتر برگشت، یعنی چی!!مامان خانوم من هم این همه رفت  

 

کلاس ورزشی که لاغر بشه ولی دست از پا درازتر برگشت و نه  

 

تنها لاغر نشد بلکه کلی هم چاق شد درست مثل یه بشکه!ودستاش  

 

هم شد وبال گردنش ....منم شدم به قول مامان عین مارمولک ،  

 

لاغر و مردنی .....

 

نتیجه ی اخلاقی: مامان چاق بهتر از مامان ورزشکاره!!!!!!!

نظرات 50 + ارسال نظر
سرور 1390/02/11 ساعت 20:41

وایییب عالیییییی بووووووووود....روده بر شدم از خنده...به خصوص استفاده ی بجا از اصطلااات حقشنگیه داستانک رد چند برابر کرده بود...امیدوارم بازم بنویسی!!!

مررررررررسی عزیزم که اومدی!
یه دنیا خوش حالم کردی!
بازم بیا این طرفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بوووووس

نسترن 1390/02/12 ساعت 19:14

خیلی قشنگ بود عالی بود

مرسی که اومدی دوست گلم!
حداقل یه چند تا شکلک میذاشتی دلم خوش بشه!
ولی بازم به تو که اومدی و نظر دادی!

[ بدون نام ] 1390/02/16 ساعت 00:07

kheli bahal bod..koli bash hal kardam damet jiiiz aziza.eshala matlabe badit beterekone baz

سلاممممممممممم عزیزم!
ممنونم از تعریفت !
اما چرا بدون نام و نشونی نظر دادی!
حالا من از کجا بدونم که کی لطف کرده اومده وب حقیر من رو سر سبز کنه با نظراتش!
بازم مرسسسسسسسسسسسی

قلم...۱۸ 1390/02/16 ساعت 12:18

سلاااااااام؛
اوووووووووووووومدم چون الوعده وفا!!
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود دوست خویم!!!
قالب نو مبارک!

ممنونم از حضورت دوست خوبم!
مرسی!
اما اگه وبلاگ داری چرا ادرس ندادی که من خبر دار بشم و بیام بازدید پس بدم؟؟؟
اشکالی نداره!همین که اومدی یه دنیا ارزش داره!

قلم... 1390/02/16 ساعت 12:19

قلم... 1390/02/16 ساعت 14:34

دختر رهااااااا
من دفترچه خاطرات دل دارم
زی زی

خب عزیزم بگو فرق کرده اسمت!
تازه وبلاگت هم ندادی ببینم که تویی!
در هر صورت مرررررررررررررررررسی گلی!

مهنا 1390/02/17 ساعت 02:13

bi namo neshon nistam yadam raft esm benevisam azizam:X

ای بابا!
از دست تو دختر!
ببخشید!اخه هیچی اسم ندادی خب ادم فکر میکنه عجب ادم مرموزی هستی!
ممنونم از این همه نظرت!
بازم به معرفت تو که این همه نظر دادی!
کاغذ پاره که خودش رو بکشه یک دونه به زور نظر میذاره!
شوخی کردم زی زی ناراحت نشی یه وقت!

Soroor 1390/02/26 ساعت 17:37

دوباره سلامممممممممممممممم
وایییی راست میگی؟؟؟؟ یعنی دوباره همدیگرو می بینیم؟؟؟ آخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون!
من هم همین طور.ولی تا جایی که به یاد دارم همیشه رسم دنیا همین بوده که آدما درست زمانی مجبور به ترک هم باشن که میخوان کنار هم باشن.تو هم اینقدر فوق العاده ای که نمیشه وصف کرد.منتظر روزی هستم تا همدیگرو ببینیم.

دوستت دارم و سپاس
روز خوش

سلام سرور جووووووووووووووووونم!
بالاخره همدیگرو دیدیم!
خیلی خوب بود!
منکه خیلی خوش حال شدم!
فقط حیف که زود زمان گذشت!
اما بازم عالیییییییییییییییییییییییییی بود!
ببینم نری دیگه نیای این طرفا هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
درسته دیگه شاید نبینمت اما کوه به کوه نمیرسه اما ادم به ادم چرا!
بیا وبلاگم و سر بزن و نظر بده که اومدی!
منم میام پیشت!
دلم خیلی خیلی خیلی برات تنگ میشه عزیزم!
دووووووووووووووست دارممممممممممممممممم!

سلام من اولین باره میام اینجا
این داستان واقعی بود یا تخیلی
گناه داره مامانت اینجوری نگو بهش

خوش اومدی عزیزم!
ترکیبی از هر دوش با یک کوچولو اغراق!
اما تخیلی نمیشه که باشه!
چون سخته که این موضوع ها رو بخوای از روی تخیلت بنویسی!
من غلط بکنم با مامانم این جوری حرف بزنم اما بالاخره داستانه دیگه!
باید خندید و ازش لذت برد!
ممنونم که سر زدی گلم!
بازم بیا اینجا هاااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلامممم رها جان
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
من الی هستم و اولین بارمه میام وبلاگت واقعا عالی بود دختر
نمیدونی چقد خندیدم
واقعا خوب بود بهت تبریک میگم
خوشحال میشم به منم سری بزنی و نظرتو در مورد وبلاگم بدی در مورد اهنگش و........
امیدوارم هر چه زودتر بیایی رها جونم
راستی من میلینکمت

مرسییییییییییییی عزیزم که سر زدی!
منم خوش حال میشم که بیشتر باهم دوست باشیم و بهم سر بزنیم!
منم لینکت میکنم هانی جوووووووووووون!
بازم ممنون که اینجا رو به عنوان خونه کوچیکت قبول کردی!
بووووووووووووووووس

راستش عاطفه جووووووون ممنونم از جوابت!
اره اینجا متاسفانه نمیشه نظر خصوصی گذاشت!
اما چون من خودم نظرات رو تایید میکنم برام توی نظر بنویس خصوصی که تاییدش نکنم!اگه خواستی نظر خصوصی بدی!
بازم ممنون که اومدی و جوابمو دادی هانی!

nini 1390/03/16 ساعت 17:13

mahshar bo0d kolli khanDdam bazam beneVs az in chizaye bahal :Du neVsandeye kho0B mishi man PshBni kardam

مرسییییییییییییییی نی نی جوووووووووووونم که اومدی وبلاگم!
کلی خوش حالم کردی گلم!
بازم این طرفا بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
منتظر حضور خودت و نظراتت هستم!
ممنونم از تعریفات گلی جوووووووووووووووووون!
منم امیدوارم که همین طوریکه پیش بینی کردی باشم!
دوستتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممم

bahare 1390/03/16 ساعت 17:15

salam chetowri

merc aziz umade boodi webam

neveshtehat kheili gahsngan

weblog nevsi hosele mikhad aiz
k uam man nadaram

felan aziz babye

ممنونم عزیزم!
خوش حالم کردی اومدی اینجا!
وبلاگ و هم محشره!
فقط کاش ادامه اش میدادی!
خیلی فوق العاده است گلی!
امیدوارم یه روز دوباره راهش بندازی!
اگه دوباره به سرت زد و اپیدی خبر بده بهم!
بازم مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!
بوووووووووووووووووووووووووووس

دختر خاله 1390/03/17 ساعت 20:52

سلام دختر خاله

خیلی قشنگ بود ...
من همیشه افتخار می کنم که همچین دختر خاله ای دارم...

وااااااااااااااااااااااای دختر خاله مرسییییییییییییییییی!
دیگه شرمنده ام نکن!
ممنون که اومدی عزیزم!
دلم واست تنگ شده بود!
نمیدونی چقدر خوش حال شدم نظرت رو دیدم!
بازم بیاااااااااااااااااااااااااا این طرفا!
البته اگه اپیدم یادت نره بیای هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتت میدارممممممممممممم

سلامممممممم رهاجوووووونم[بوسه][چشمک][قلب][گل][بوسه][بوسه]
خوووووبی؟؟؟؟
خوشی؟؟؟؟؟؟؟
سلامتی؟؟؟؟؟؟؟؟
رهاجون من آخرین آپم رو تا چند ماه دیگه رو کردم.و تا چند ماه نیستم[گریه][ناراحت][قلب شکسته]
واقعا ناراحتم[ناراحت][ناراحت][ناراحت]
دل کندن از دوستام واقعا سخته ولی امیدوارم بیشتر بیای پیشم
انقد نامرد نباشاااا[نیشخند][چشمک][قلب]
منتظرتم[بوسه][گل][بوسه][بوسه][بوسه][بدرود]

سلاااااااااااااااااااااام عزیز دلم!
من خوبم!تو چه طوری؟
اخه واسه چی میخوای بری؟
من خیلی ناراحت شدم گلی!
اما منتظرت میمونم!
باشه من بهت سر میزنم!قول میدم هانی گل!
ولی قول بده اپیدی خبرم کنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یه عالمه بوووووووووس

سلام در چه حالی؟آپ نمیکنی؟

ممنونم من خوبم شما چه طوری؟
راسش یه کوچولو سرم شلوغه وقت ندارم زیاد تایپ کنم!
اما قول میدم اگه اپیدم خبر بدم!
مرسییییییییییییی که میای اینجا و نظر میدی عزیزم!
بووووووووووووووووووووس

نسیم 1390/03/21 ساعت 14:49

شما که دیگه دست یاهورو از پشت بستید
خیلی وبلاگ قشنگی

مرسیییییییییییی نسیم جووووووووووووووون!
اما این چه ربطی به یاهو داره؟

سارا 1390/03/23 ساعت 14:26 http://kimia-s-f

سلام خسته نباشی نمیدونم واقعی بود یا تخیلی ولی درکل زیبابود لینکت کردم قشنگ بود

ممنونم عزیزم از اینکه سر زدی!
نصف بیشترش واقعی بود!
خوش حالم که خوشت اومده گلم!
منم میلینکمت گلم!

ممنون که سرزدی
پیاده روی هم بد نیستا

منم ممنونم از تو که اومدی!
اره فکر کنم بد نباشه!
اما تو رو خدا ولش کن!
اگه به مامانم بگم باز دوباره نقشه میکشه!
اونوقت من بدبخت باید مثل خر کارکنم!

نیلوفر 1390/03/23 ساعت 17:35

نه زیاد اذیت شدی بسه دیگه :دی
منم لینکت میکنم عزیز
بازم مرسی که اومدی
دلم خیلی گرفته برام دعا کن

اذیت چی شدم عزیز دلم!
حتمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا برات دعا میکنم گلم!
ایشاالله که هیچ وقت دلت نگیره!
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

نیلوفر 1390/03/23 ساعت 17:39

پیاده روی رو میگم که پیشنهادش اذیتت میکنه بیشتر :دی

اهاااااااااااااااااااااااااااااااااااان حالا گرفتم چی میگی گلی!
اره بخدا خیلی اذیت شدم!
واقعا مامان به روز شده هم دردسره هااااااااااااااااااااااااااااااا
مزاح فرمودیممممممممممممممممممممممممممممممم!

soroor 1390/03/23 ساعت 22:11

سلامممم
خوشحالم که بعد مدت طویلی باز هم کامنتات رو می بینم عزیز! ایشالله دیگه چهارشنبه راحت می شید!! راستی به احتمال خیلی خیلی خیلی زیاد چهار شنبه میام مدرسه!!
از "تک و بی نقص" ی که گفتی استاد،دو هزاریم افتاد که نوشتم رنگ و بوی همیشه رو نداره.اما مدتی هست که فقط دوست دارم از خودم،خالی از حصار کلمه ها، بنویسم...ببخش استاد!! حتما سعی می کنم نوشتنم رو ارتقا بدم!![چشمک]

ممنونم گلی!
اما من شاگرد شمام استاد!
انگشت کوچیکه شمام نمیشم!اغراق میفرمایید!
راستی من جدی گفتم که تک و بی نقصه!
اما انگاری یه چیزایی اش رو نوفهمیدم اما مثل همیشه عالی بود!
ایییییییییییییییییوووووووووووووووللللللللللل پس ایشاالله دوباره همدیگرو میبینیم!
عالیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
نوشته هاتم مثل خودت تو اوج قرار داره!
ما به گرد پای شما هم نمیرسیم استاد!
مرسی که به این وبلاگ متروکه سر میزنی!

ساتی 1390/03/24 ساعت 11:34 http://manoto1371-sw.blogfa

سلام الهی چه وبت باحاله

منم لینکت کردم گلم

مممممممممممممنونم گلم!
نظر لطفته عزیز جووووووووووووووووون!
بازم بیااااااااا این طرفا

سلام عزیزم
منون نظرتو دیدم دلم نیومد سر نزنم بهت. الانم که اومدم این داستان مامانتو خوندم از خنده مردم خیل با حال بود. آخه من فک می کردم فقط مامان من اینجوری گ خواب بابام و بلد و جو گیر می شه.
خیلی باحال نوشتی
فعلا
ایشاا... بازم سر میزنم بهت

مرسییییییییییییییییییی هانی از اینکه سر زدی!
منم بیشتر بهت سر میزنم قول ودم جیگر!
چه باحال که مامان تو هم این جوریه!
از لطفت و تعریفات ممنونم!
پییییییییییییشششششششششششششش ما بیاااااااااااااااااااا

نیلوفر 1390/03/25 ساعت 14:20

همین الان وبلاگت بودم داشتم با خودم میگفتم خبری نیست ازت که رفتم دیدم برام نظر گذاشتی
خوبی؟

ممنونم من خوبم!
شما چه طوری!
چه خبرا!
خب میدونی فکر کنم فردا اپ کنم!
ولی اگه بخوای بهت خبر میدم!
بازم مرسییییییییییییییییییییییییییییییییی

سلام جیگله سارا
من که دیگه آپ نمی کنم. ولی سر میزنم برای کسایی که خبر میدن آپ کردم. شما هم آپ کردی خبر بد!

باشه عزیزم!
ولی چرا دیگه اپ نمیکنی؟!
خدایا ما ه هر کی میرسیم میخواد دیگه اپ نکنه یا وبلاگ رو ببنده!
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس خانومی خوشگل

نیلوفر 1390/03/26 ساعت 12:04

برام دعا کن
نمیدونم چی شده
دارم خفه میشم

چشـــــــــــــــــــــــــــــــــــم گلم!
اخه واسه چی عزیزم!
بهم بگو!
خالی شــــــــــــــــــــــــو!
البته اگه منو قابل میدونی!
راستی نیلوفر جوووووونم چرا وبلاگت تو بلاگ اسکای نیست؟؟؟؟؟
یا اینکه من اشتباهی لینکت کردم!

سارا 1390/03/26 ساعت 13:55 http://kimia-s-f

سلام عزیزم ممنونم که همیشه بهم سر میزنی

خواهش میکنم گلم!
وظیفه است هانی!
بوس

ستاره 1390/03/26 ساعت 15:04 http://www.molhed.blogfa.com


خیلی بامزه بود .
حالا تو چرا اینقده با مامانت لجی ؟
یه جای کار می لنگه ها ؟

من غلط بکنم با مامانم لج باشم!
بعدشم کجای کارم میلینگه؟؟؟؟؟؟؟؟
لطفا بگو زوووووووووووووووووووووووووووودتر!
بعدشم این داستان رو خودم بهش پر و بال دادم!
زیاد جدیش نگیر!

فکر کنم مشکل از دوستت هستش

نمیدونم شاید!
ممنونم از حضورت!

soroor 1390/03/28 ساعت 22:04

ghashang bud

ساتی 1390/03/28 ساعت 23:05 http://manoto1371-sw.blogfa

خیلی زیبا بود عزیزم

سلاممممممممممممممممممممممم
وای بچه نمیری از خنده روده بر کاش میشدم معده بر شدم خلاصه که بیانت عالیه
بوسسسسسسسسسسسسسس

مرسییییییییییییییییی هانی جوووووووونم از تعریفت!
بوس بوس بوس بوس

وای خیلی خندیدم . بامزه نوشته بودی

مرسیییییییییییییییییی گلم!
خوش حالم که تونستم بخندونم!
ممنون که سر زدی هانی!
لینک شدی!

سلام دوست جووونی

والا راه کار خاصی که نداره بروبچ به من لطف دارن....همین

ممنونم از حضورت گلی!
کاش مام از این دوستا داشتیم!

شیطان کوچولو 1390/03/29 ساعت 21:03

سلام عزیزم خوبی؟
منم ان شیطان کوچولو که هی بهش میگفتی چرا دیگه اپ نمیذاره؟
بالاخره رفتم برای تو یک اپ جدید گذاشتم
برو بخونش اما اما اول باید قول بدهی که نظر یادت نره
اما عزیزم این اپت خیلی جالب بود به نظر من تو باید یک کتاب از داستان های خودت و مامانت بنویسی
دوست دار تو
شیطان کوچولو

ای بـــــــــــه چشـــــــــــــــــــــــــــــــــم!
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس!

خیلی خندیدم.فکر کنم مقدار غلوش زیاد بودا!

خوش حالم که شما خندیدید!
اره یه کوشولو فقط!
ممنون که سر زدیدی گلم!
راستی با اجازه ات میلینکمت!

سلام بدو بیا آپیدم منتظرما[گل]

چشــــــــــــــــــــم هانی!

سارا 1390/04/04 ساعت 10:11 http://kimia-s-f

سلام رهاجون خوبی مرسی که اومدی دستت دردنکنه فدات شم

خواهش میکنم گلی جوووووووووووووووووون!
وظیفه مو انجام دادم!
بووووووووووووووووووووووووووووس

سلام عسیسم
میسی خوبم آره جات خالی بهم خیلی خوش گذشت

علیک سلام عزیزم!
خب خدا رو شکـــــــــــــر!

هستی 1390/04/04 ساعت 20:16 http://abcabc.javanblog.com/

____________$$$$$$$$$
____________$$$$$$$$$$
____________$$$$$$$$$$$
_____________$$$$$$$$$
_____$$$$$$_____$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$__$$$$$$_____$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$_________$
___$$$$$$$$$$$$$$$$______$__$
___$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$$_$
___$$$$$$$$$$$__________$$$_$_____$$
____$$$$$$$$$____________$$_$$$$_$$$$
______$$$__$$__$$$______________$$$$
___________$$____$_______________$
____________$$____$______________$
_____________$$___$$$__________$$
_______________$$$_$$$$$$_$$$$$
________زود بیا _____$$____$$_$$$$$
________آپیدم_____$$$$$___$$$$$$$$$$
________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_______________$$_$$$$$$$$$$$$$$__$$
_______________$$__$$$$$$$$$$$___$_$
______________$$$__$___$$$______$$$$
______________$$$_$__________$$_$$$$
______________$$$$$_________$$$$_$_$
_______________$$$$__________$$$__$$
_____$$$$_________$________________$
___$$$___$$______$$$_____________$$
__$___$$__$$_____$__$$$_____$$__$$
_$$____$___$_______$$$$$$$$$$$$$
_$$_____$___$_____$$$$$_$$___$$$
_$$_____$___$___$$$$____$____$$
__$_____$$__$$$$$$$____$$_$$$$$
__$$_____$___$_$$_____$__$__$$$$$$$$$$$$
___$_____$$__$_$_____$_$$$__$$__$______$$$
____$$_________$___$$_$___$$__$$_________$
_____$$_$$$$___$__$$__$__________________$
______$$____$__$$$____$__________________$
_______$____$__$_______$$______________$$
_______$$$$_$$$_________$$$$$$$__$$$$$$
آنان که از خود عشق ساطع می کنند
با عشق زندگی می کنند و باعشق نیز نفس میکشند!
دیگران را به سمت خود میکشانند!
سلامی گرم به دوست خوبم!
وبت خیلی عالیه!
اگر مایل بودید برای تبادل لینک حتما خبرم کنید تا شما رو لینک کنم!
و نظر زیبات رو در مورد وبلاگم بگو!
منتظرم!
دوستدار تو هستی!
بای تا های

چشـــــــــــــــــــــم گلم!
فقط اجازه بده بیام وبت رو بخونم بعد!
باشه گلم؟

کیمیا 1390/04/05 ساعت 12:57 http://www.wk80.blogsky.com

سلام عزیزم مرسی که بهم سرزدی
سعی میکنم درستش کنم
بازم به من سر بزن

خواهش میشه گلی!
چشم حتما بازم میام!
من دوست جووووووووووووونامو تنها نمیذارم!

سلام گلی مرسی که میای حرفامو میخونی
خواستی به وب خودمم بیا تو لینکامون هست

باشـــــــــــــــــــــــــه گلم!
حتمــــــــــــــا بهـــــــــت ســــــــر میــــــــز نــــــــــــم!

سلام شرکت کردی یــــَم

شیکلکات چیرا ایجوووره
نمدونم چی به چیه

سللللللللللللللاااااااااااااااااام لطف کردی هانی!
اره منم اوایلش نمیدونستم که چی به چی هست!
اشکال نداره اگه تند تند بیای یاد میگیری!

abed 1391/09/28 ساعت 11:42 http://www.pesare_rey.blogfa.com

salam khondam khayli gashang bod vali moshkel az mamanet nabod az to bod midoni chera age to chat nemirafti kasi bet zang nemizad ke biyay mamane dagon shodato bebari

باباب 1392/03/13 ساعت 14:27

حالا مامانت پا میده یا نمیده

علی 1392/06/17 ساعت 00:03

اه برو بابا فکر کردم داستان س.کسیه مارو اسکل کردی

سحر 1392/08/23 ساعت 03:05

جالب بود ممنون

selen 1393/01/23 ساعت 19:38 http://selen222.blogfa.com

[ بدون نام ] 1393/05/01 ساعت 04:30

عالی بود عالی همون مامانه چاق ازمامانه ورزشکار بهتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد