㋡ خاطره اول ㋡

ســـــــــــــــــــــــــلام.............. 

 

 

خب بالاخره انتظار ها به پایان رسید!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز   

این شما و این خاطرات سفر دوشیزه! 

 

البته قسمت اولش!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز   

از خوش حالی که دوباره روحیه ام برگشتم روی جام بند نمیشم!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز   

 

 

میدونین خوش حالیم از برگشتن دوباره بهترین دوستم هم هست!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  

باران جووووووونم خوش حالم برگشتی!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز   

 

میدونین چیه؟! 

من یکم تو این خاطره هام جزئیات رو هم مینویسم!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز 

 

اگه دوس داشتین تو قسمت های بعدی هم می تایپم!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

اما اگه دیدین کسل کننده اس بگین که نتایپمشون! 

 

فک کنم توضیحات لازم رو دادم!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  

 

برین و خاطره رو سیاحت کنین! 

 

ینی برید و بخونینش......!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز   

 


یک روز قبل از رفتنمون 

 

مامان:برو ساکت رو بچین.... ..... !

 

من(در هر حال تایپ کردن خداحافظی ام در وب):چییییی؟!؟! 

 

مامان:مگه کری؟ 

 

من:معلومه که نه! اگه کر بودم که نمی تونستم حرف بزنم که!

 

مامان:اگه اون کله پوکت رو از تو اون لپ تاپ بیرون بیاری  

 

میفهمیدی  

 

من چی گفتم!منکه گوینده اخبار نیستم یه حرفو صد بار بزنم! 

 

من(هنوز در حال تایپ کردن):وااااااااااااااااای مامان جووون!حالا بگو  

 

 چی گفتی؟! 

 

مامان:گفتم برو چمدونت رو بچین!ْ!! 

 

من:چیییییییییییییی؟اها !باشه!!الان میرم! 

 

یه دقه وایسا!ببینم گفتی برم چمدونم و بچینم؟ اره؟!

 

مامان:اره دیگه!پـــ- نه پــــ-.....!میخوای بذارش فردا تو فرودگاه  

 

بچینش! 

 

من:اخه الان که خیلی زوده! 

 

مامان:هیچم زود نیس!تا بخوایم همه رو جمع کنیم کلی وقت  

 

لازمه! 

 

من:مگه قراره بیشتر از ۲۰ روز بمونیم؟ 

 

مامان:نه!ولی بالاخره باید وسایلو جم کنیم یا نه؟! 

 

من:خیلی خب شما برو منم میام! 

 

مامان:منم میام ینی چی؟!حتما میخوای فردا بیای؟!نخیر!نمیشه! 

 

همین حالا! 

 

من:باشه اصلا نخواستیم!اومدم بابا !اومدم........!

 

مامان:اخر از دست تو دق میکنم! 

 

من:باز شروع کرد!شد یه بار از این حرفای چرت نزنی؟! 

 

مامان:والا به خدا.......دخترام دخترای قدیم........مامانه هنوز  

 

حرف  

 

نزده دختره دست به سینه در خدمت بود......! 

 

من:مامان دخترای قدیم برده بودن!الان وضع فرق میکنه!ما رو با  

 

اون زمان مقایسه نکن! الان عصر تکنولوژیه!نه عصر حجر!

 

مامان:تو اگه این زبونو نداشتی چی کار میکردی؟! 

 

من:هیچی میشدم یکی مث همون دخترای قدیم! 

 

(مامان در حال پرت کردن بالشت به طرف من):ای دختره ی  

 

ور پریده..............!

 

من:مامااااااااان........خشونت..........زشته هااااااااااااااااااااااااا 

 

مامان:زشت تویی و اون نت لعنتی!اخر کله ات میره توش! 

 

روز رفتنمون،ساعت۱۱:۱۵شب پرواز،ساعت ۸:۳۰ صبح 

 

بابا:بلند شین دیر شد.....! 

 

من(خواب و بیدار):چی دیر شد بابا!؟! 

 

بابا:پروازمون دیگه!پاشین دیگه شب شد....! 

 

من:اخه بابا وقتی تازه صبحه چه جوری شب شد؟! 

 

بابا:تا شما کاراتونو بکنین شبه دیگه! 

 

من:اگه گذاشتین یه روز با خیال راحت بخوابیم؟! 

 

بابا:پاشو ببینم تنبل! 

 

من:باشه یه نیم ساعت فقط!!! 

 

بابا:مگه با تو نیستم میگم پاشو!(در حال پرت کردن دمپایی طرف  

 

من)! 

 

من:اییییییییییی بابا!هر کی به ما میرسه میخواد ما رو کتک بزنه!  

 

ببینم!نکنه زدن ما جایزه داره و ما خبر نداریم!؟!اگه داره خب بگین 

 

منم خودمو بزنم!شاید جایزه بزرگه نصیب خودم بشه!

 

مامان:اگه اینقد تنبل و پررو نباشی کسی کاریت نداره! 

 

مامان:پرواز چه ساعتیه؟ 

 

بابا:۱۲:۳۰شب...... 

 

مامان:مطمئنی؟ 

 

بابا:اره بابا!خود اونی که بلیت صادر میکرد گفت! 

 

مامان:پس تا اون موقع وقت داریم!حالا کی باید راه بیوفتیم؟ 

 

بابا:ساعت ۱۰خوبه فک کنم.....! 

 

همون روز پرواز ساعت ۷:۳۰ بعد از ظهر 

 

مامان:میشه یه نگاهی به بلیتا بندازی ببینی درسته؟ 

 

بابا:درسته دیگه خانوم!

 

مامان:حالا یه نگاه ضرر نداره!(مرغ مامان همیشه یه پا داره)!  

 

بابا:بفرما مال همه درسته!فقط.......! 

 

مامان:فقط چی؟؟؟؟ 

 

بابا:یه دقیقه بذار......اینکه ساعت پرواز مال ۱۱:۱۵ شبه......! 

 

مامان:چییییییییییییییییییی؟؟بذا ببینم........ 

 

مامان:راست میگی!!! 

 

بابا:زنیکه احمق گفت ساعت ۱۲:۳۰! 

 

مامان:دیدی گفتم یه نگاه بکن!حالا چی کار کنم هیچ کاری نکردم! 

 

بابا:میخوای چی کار کنی؟شما که همه کاراتو کردی که! 

 

مامان:هنوز سوغاتیا رو نذاشتم........... 

 

بابا:پس چرا داری منو نگا میکنی!برو بچین دیگه......عجب  

  

 

بیشعوریه !شیطونه میگه برم شکایتا............!  

 

مامان:خیله خب!شما نمیخواد بری شکایت!اگه زودتر بلیتو نگا  

 

کرده بودی میفهمیدی!حقا که مردی و حرف حرفه خودته! 

 

بابا:پس چی فک کردی! 

 

مامان:ای خداااااااااا!صبحا باید از دست این دختره حرص بخورم! 

 

شبا هم از دست تو!خدایا خودت کمک کن......! 

 

بابا:به جای این حرفا برو زودتر وسایلو جم کن!دیر میشه هااااااااا 

 

مامان:باشه!اقای حواص جمع.....!

 

شرح  هفته اول  مسافرت به صورت خلاصه 

 

بالاخره بعد از کلی بدو بدو و کار کردن به طوریکه گه گیجه گرفته  

 

بودیم 

 

رفتیم فرودگاه!خوب بود ترافیک نبود و زود رسیدیم!از شانس ما  

 

پرواز 

 

بدون تاخیر بود!ما هم چمدونا رو دادیم و سوار شدیم!ساعت ۳  

 

صبح  

 

رسیدیم!رفتیم خونه ی دایی بزرگم!حدود ۴ روز اونجا موندیم!همه  

 

دور 

 

هم بودیم!ما و خالم اینا و مامان بزرگم و دایی کوچیکام!خیلی  

 

خوب بود! 

 

اما خیلی بهم بد گذشت!اخه نمیشد راحت بود!همشم صبحا  

 

ساعت ۸  

 

سر و صدا میکردن نمیذاشتن ادم بخوابه! سه روز بعدشم رفتیم  

 

خونه 

 

عمه کوچیکم!اونجا بهترین جا بود!راحت بودم!دو تا دختر  

 

عمه هامم  

 

خیلی ازمون پذیرایی میکردن!واقعا که کیف میداد!یه اتاق کامل 

  

 در دست ما بود!خوبیش به همینم بود!  

 

عین پروانه دورمون میچرخیدن!منم خر کیف شده بودم! 

 

اینقده ذوق از خودم در وکردم که نگو و نپرس!

 

خلاصه که خونه ی عمه ام راحت و اسوده بودم!هیچ کاری  

 

نمیکردم! 

 

نه اینکه نخواما!نه!اما اونا اجازه کار کردن نمیدادن!منم لذت  

 

میبردم! 

 

خیلی اونجا واقعا بهشت بود!فقط اونجا راحت بودیم!فک میکردم  

 

عجب 

 

مسافرت خوب و عالیه!ولی فکرشو نمیکردم که مزخرف دربیاد! 

 

حالا بعدا تعریف میکنم چقد بهم سخت گذشت! 

 

تا اینجا فعلا یه هفته گذشته و همه چی ارومه،من چقد خوش  

 

حالم..... 

 

ولی شادی رو اخر مسافرت میشمرن......القصه ما هم روزامون  

 

رو  

 

یه جوری میگذروندیم!کلی هم کار داشتیم!نا سلامتی عروسی 

 

 دایی 

 

کوچیکمون بود!ایشاالله اگه عمری باقی باشه پست بعد راجع به  

 

عروسی و تولدم و خیلی چیزای دیگه که باحاله براتون مینویسم! 

 

ببخشید اگه این خاطره یه کم کسل کننده شد!ولی باید اینا رو  

 

میگفتم 

 

تا بتونم بقیه رو هم تعریف کنم!اخه نمیشه که یهو رفت سراغ  

 

قسمتای 

 

خوبه مسافرت!برای الان کافیه!تا بعد فعلا بای بای........! 

 

در ضمن نظر یادتون نره........وگرنه کتکه! 

 


 

و اما سوال این دفعه : 

 

یچرا هیچ کسی به سوالی که دفعه قبل مطرح کردم جواب  

 

نداد؟  

 

 


 

برای لی لی یانای عزیزم: 

 

تولدت مبارک خانومی! 

 

ایشاالله که همیشه شاد باشی و سلامت! 

 

زیر سایه خدا و پدر و مادر خوبت!  

 

دعا میکنم به هر چی میخوای برسی گلم! 

 

اینم یه هدیه از طرف دوشیزه :  

 

امیدوارم خوشت بیاد.........! 

 

 

 

 

 

 

اینم یه کیک مخصوص تو!

 

 

  

 

 

 دوشیزه با هدیه اش: 

 

 

 

چند نفرم استخدام کردم که بیان و 

 

تولدت رو بترکونن: 

 

 

 

09.gif 

 

 

 

16.gif 

 

Dance شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  

 

درست برقصید بابا جان! 

 

نا سلامتی تولد دوستمه هاااااااا 

 

پول یا مفت که نیس بدم بهتون! 

 

Danceشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  

 

Dance شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  

 

خب گلم! 

 

امیدوارم که خوشت اومده باشه! 

 

ببخشید اگه هدیه ات کم بود! 

 

اینم بقیه اش! 

 

 

 

 


 

منتظر خاطره بعدیم باشید.........! 

 

ایشاالله تو همین هفته ادامه شو میذارم........! 

 

دوستون دارم دوستای گلم......!

 

نظرات 69 + ارسال نظر
زهرا 1390/05/26 ساعت 13:16 http://madmazel1.blogfa.com/

سلام عزیزم

همینجوری سنتو ژرسیدم من ۱۹ سالمه

تو چی؟

لینک شدی

سلام گلی!
د نشد د!
اگه همین جوری پرسیدی پس چرا دوباره تکرارش کردی؟؟؟؟
ممنون!شما هم لینک شده بودی!از صبح!

سارا 1390/05/26 ساعت 15:14 http://kimia-s-f.blogfa.com/

سلام گل نازم ممنونم که خانمی که همیشه با اون قلب مهربونت میای پیشم وخوشحالم میکنی دندانمو کشیدم وای عجب درد وحشتناکی داره لعنتی تمام فکم دردداره برام دعا کن خوشگلم

با یکمی تاخیر سلامممممم گلم!
خیلی درد داشت؟؟؟الهی بمیرم برات گلم!
ایشالله که رزود خوب بشه!
ای به روی چشــــــــــــــــــــــم....

معلومه که حسابی ترکوندی ها .... اگر خونه عمه نبود کجا تا دیر وقت میشد خوابید؟ باید صبح زود بیدار میشدی

سلام!میبینم که هنوز با پررویی میای و نظر میدی؟؟؟
این اخرین باریه که نظرت رو تایید میکنم!
از دست شما.....حسودیتون میشه؟!چرا باید صبح زود بیدار میشدم؟؟؟؟

خاطره 1390/05/27 ساعت 02:46 http://tala-balaa.blogfa.com

سلام وبلاگ زیبایی داری . بهم سر بزن خوشحال میشم [گل]

سلام!
شما لطف داری عزیز!
چشمتون زیبا میبینه!
چشم حتما میام!

sara 1390/05/27 ساعت 10:54 http://www.s-75.blogfa.com

کووووووووووووووو؟؟؟.......
اپت رو میگم من که نمیبینمش!!!!!!!
هی بگو مسافرت افتضاحی بو.......
خو ما که هنوز به قسمت افتضاحیش نرسیدیم.......
هر وقت رسیدیم خودم قول میدم بگم.:
اه اه اه اه اه اه اه چه افتضضاح بود مسافرتتون......
اینجوری راضی میشی؟؟______
خو اپت رو پیدا نکردم بیا بهم بگو کجاس؟؟؟____

سلامـــ.....
ببخشید چی کووووووووووووووو؟؟؟؟
منکه اپ نکردم؟؟؟؟
اشتباه دیدی هانی!
خب وقتی افتضاح بود باید بگم عالی بود؟!کیو باید گول بزنم؟!
انشاالله میرسیم.....اما نمیخوام پشت سر هم از مسافرت بگم!
کسل کننده میشه!
می خوام وسطش یه وقفه بندازم بعد....!
اره خوبه!!!!
ای بابا چند بار بگم من اپ نکردم؟؟؟!!!

سارا 1390/05/27 ساعت 21:43 http://forum.tehranpatogh.ir

اینم سایته منه
بزرگترین سایت دوستیابی دختر پسرای بالای 16 ساله در ایران
www.forum.tehranpatogh.ir

راستی من اینقدر وقتمو گذاشتم که اینجا بهت نظر بدم توهم 1 دقیقه وقتتو بزار
تو سایت من عضو شو یه نظر بده ...
اینجوری هر دو روز میام نظر میدم شایدم بیشتر با هم اشنا شدیم ..
عزیزم منو با اسم تهران پاتوق لینک کن
[بوسه][بوسه][گل]

اولا که سلام!
دوما ما به اندازهکافی چوب دوستی اینو اونو خوردیم!دیگه لازم ندارم که بازم چوب بخورم!از پیشنهادت ممنون!
سوما منکه بهت التماس نکردم بیای نظر بدی؟!میخواستی ندی!بعدشم این نظرو واسه ۱۰۰۰ نفر کپی پیست کردی!پس اونقدر ها هم وقت لازم نداشتی!
چهارما من هر کسی رو که بخوام لینک میکنم!از الان که تو به من نظر دادی کلی میگذره ولی تو دیگه نیومدی و نظر بدی!پس توقع بیجا مانع کسب است!(ینی بیخود زور نزن لینکت کنم)

رها 1390/05/28 ساعت 14:39 http://www.2-rahii.blogfa.com

سلام دوستای گلم دو راهی این هفته راجع به خیانته
اگه دوست داشتید بیایید و با نظراتتون خوشحالم کنید....منتظرم...بای

باجه میامـــــ......

بیا عکساش واشد......

باشه خاله خوشگله میامــــــ.......

بیا عکساش واشد*

عظیم ترین کرامت تو آن است که از گناهانمان چشم بپوشی
و معاصیمان را ببخشی و باران رحمت و مغفرتت را در این شب های قدر بر کویر
تشنه جانمان ببارانی . به رحمتک یا ارحم الراحمین ...[گل] [گل] [گل]

یه نیایش دیگه ... یه دلنوشته دیگه [چشمک]

ببخشید هانی!
به خاطر مشکلی که داشتم دیر شد!ولی الساعه خدمت میرسم!

دوشیزه رها 1390/05/30 ساعت 21:28

سلام به همه گی....راسش با عرض شرمندگی باید به اطلاعتون برسونم که یه مشکلی واسه لپ تاپم به وجود اومده.....نمیتونم بیام.....الان دارم با موبایل میام اینجا......نظراتتون رو خوندم.....هر وقت درس بشه از خجالتتون در میام......عذر مرا پذیرا باشید.....دوستون دارم زیاد......تا بعد فهلا بای......

خب اینم که خودمم دیه

حدیث 1390/05/31 ساعت 18:52 http://hadiseshgh.blogfa.com

سلام رها جونی
ای بابا تو منو کشتی من تورو

اره عزیز همون ۲۸ بهمنه. (شیطون میگه...)

البته ۲۸ مرداد هم تولدم بودا اما نیومدی تبریک بگی



سلاممممممم به روی ماهت!
باشه پس وعده ما ۲۸ بهمن تولد شوما!

حدیث 1390/05/31 ساعت 18:55 http://hadiseshgh.blogfa.com



میگم اگه حرف بارانو گوش بدی بزنی میخوریا

اخه به قول خود جیگرش این یه قانونه. حالا نمیدونم از خودش در اورده یا واقعا قانونه

قانوناش منو کشته

همش منو تو انجام عمل شده قرار میده:]

راستی سوت دوست میدارما

اشکال نداره!
اتفاقا دلم کتک میخواد!
بسکه لوس و ننر و زود رنج شدم!
واقــــــــــــعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

حدیث 1390/05/31 ساعت 18:56 http://hadiseshgh.blogfa.com

راستی ادامه ی خاطراتت کو جیگر(بد اخلاق میشویم)

راسش میخوام یه وقفه بینشون بیوفته بعد بذارم!
اخه پشت سر هم که باشه کسل کننده میشه!
بداخلاقی تون هم عشقه!

ســـلام آبجی!

کلی دلم برات تنگولیده بود!

حالا برم سراغ خاطره ت

سلامممممممم خوشگله!
منم همین طور خیلی زیاد!
چجا بودی تووووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟

آخی...رها جون لپ تاپت چی شده؟!

راستی خاطرَتو خوندم!

خیلی باحال نوشتی!جدی میگم!

مامانت جالب می حرفه!!!خودتم همین طور!

خوب شده لااقل خونه ی عمه ت راحت بودید!

منتظر ادامه ش هستیـــما!

راستی کجا رفته بودین مسافرت؟؟

هیچی خراب شده بود در حد بنز!
ولی الان کاملا سالمه!
واقعـــــــــــــــــــــــــــــــا؟
مرسیــــــــــــــــــــــــ.....
اره واقعا......
باشه....
این دیگه رازه....

حدیث 1390/05/31 ساعت 23:12 http://hadiseshgh.blogfa.com

رها جونی ما یعنی من و اقا ارسلان .

ما سه نفر نیستیم . من یعنی حدیث و نگار . با اجازه شما من دوتا اسم دارم

میگم بیوگرافی بیشتر میخوای بدم
عزیزم گوشه ی چپ وبلاگم نوشتم کی تولدمه البته تا الان چند دفعه میشه دقیق گفتم اما تورو خدا بیخیال تولد گرفتن شو . پشیمون شدم هه هه هه

واقعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا؟
ای کلک.......اره اتفاقا من خیلی بیو گرافی دوست میداریم!
نه دیگه....الان کاملا حدیث فهم شدم!

سارا 1390/06/01 ساعت 00:03 http://kimia-s-f.blogfa.com/

عیبی نداره ناز گلم دلم برات تنگ شده بود فقط سلامتیتو میخوام هرروز بیا بهم سر بزن خیلی تنهام امشب همش گریه کردم تو بهم دلگرمی میدی

منم همین طور!اونم خیلی زیاد!
ای به روی چشم!تا شما رو دارم غم ندارم!
الهـــــــــــــی!چرا گلم؟
فدات شم گلی!

سارا 1390/06/01 ساعت 10:36 http://kimia-s-f.blogfa.com/

چی بگم برات که گفته بدم قضیه عشقم رو که خانوده ام مخالفن ولجبازی میکنن اصلا نمیفهمن که من چی میگم مدام طعنه میزنن حتی دیشب خواب بدی دیدم خلاصه اعصابم داغونه آرامش ندارم وقتی ناخودآگاه فکرهای آزار دهنده مشکلات گذشته ام بیادم میاد واذیتم میکنه

اره هانی!
والا نمیدونم چی بگم!
منم گذشته مو دوس ندارم!
هر وقت یادش میوفتم گریه ام میگیره!
اشکال نداره این نیز بگذرد!
نگران نباش!یکی اون بالا هست که همیشه مراقبته!اصلن شک نکن!
توکل کن خیلی مهمه......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد